عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

شیرین تر از عسل

سلام پسر نازم ، امروز از اون روزهایی که دلم میخواد کلی برات حرف بزنم و از شیرین کاریهات بگم ، آره مامان جون تو انقدر شیرین و بامزه شدی که هرگز فکرش رو نمی کرذم ، هر روز یه حرف تازه یه کار تازه و یه روز تازه با هم داریم . تازگیها هر کس یه کوچولو اذیتت کنه فوری اولیاتو براش میبری یعنی تند میای پیش من و میگی ماااامااااااانییییییییییییییییی .منهم واسه رضایتمندی جنابعالی میگیرم و میبوسمت .کلی هم توی مجتمع رفیق پیدا کردی کارت به حایی رسیده که بچه ها میان ودرب میزنن و میگن عرشیا میاد بازی آخ که بمیرم اینقدر طرفدار داری . از ترس که نمیتونم ببرمت توی محوطه کلی دختر دورت جمع میشه و همه یا دوست دارن ببوسنت یا بغلت کنن. قبلا تعامل رو خوب بلد ...
30 خرداد 1391

اینهم از عکسهای آتلیه فرشته آسمونی عرشیا

برای دیدن بقیه عکسها میتونید ادامه مطلب رو ببینید. پسر عزیزتر از جونم کلی عکسهای دیگه هم هست که نمیشد بذرام تو وبلاگت ولی توی یه آلبوم خوشگل برات نگهداری میکنم تا وقتی که بزرگ شدی از دیدن اونها لذت ببری . راستی قرار شده خانم عکاس عکست رو خیلی بزرگ کنه و به عنوان یه نی نیه ناز بذار پشت ویترین مغازه الهی که چش نخوری گلکم.مامان قربون اون چشمهای نازت بشم. دوووووووووووووووووووووووستت دارم عشق من. ...
8 خرداد 1391

روزهای بهاری

سلام جیگر مامان. این روزها نمیشه که هر روز بیام و برات خاطرات زیبات  رو بنویسم انگار هرچی بزرگتر میشی مامان بیشتر از قبل وقت کم میارم. آخه منتظر میمونم تا بخوابی . من یواشکی بدون سر و صدا بیام سراغ وبلاگت ببینم چه خبره . آخه اگه بیدار شی دیگه هیچ کاری نمیشه کرد فقط باید مواظب جنابعالی باشم تا خرابکاری نکنی و سراغ چیزهای خطر ناک نری. به هر حال با تمام شیطونیهات این روزها خیلی خوش میگذره هر روز غروب با هم میریم پارک تو با بچه ها بازی میکنی و همش دوست داری با همه دوست بشی . اسباب بازیتو میدی به دیگران و از اسباب بازی اونها استفاده میکنی خوب بلدی چطور سرشون کلاه بذاری . عاشق دوچرخه و ماشین برقی هستی و هر جا ببینی میگی هن هن یعنی سوار شم . ...
6 خرداد 1391
1